Dawn of the Planet of the Apes (طلوع سیاره ی میمون ها) |
----۱۱ ژوئیه ۲۰۱۴ --- اکشن،درام،علمی-تخیلی ---۱۳۰ دقیقه PG-13 |
کارگردان : Matt Reeves نویسندگان : Rick Jaffa, Amanda Silver بازیگران : Gary Oldman, Keri Russell, Andy Serkis خلاصه داستان : جامعه رو به گسترش میمونهای جهش یافتهی ژنتیکی توسط گروهی از انسانهایی که از ویروسی که یک دهه قبل منتشر شده بود جان سالم به در بردهاند تهدید میشود. این دو به صلحی شکننده دست مییابند، اما ...
|
|
منتقد: جیمز براردینلی - امتیاز ۸.۸ از ۱۰ (۳.۵ از ۴)
«طلوع سیاره میمونها / Dawn of the Planet of Apes» نه تنها یک فیلم علمی تخیلی خوش ساخت پادآرمانشهری در نوع خود است، بلکه سطح نسخه ماقبل خود در مجموعه فیلمهای سیاره میمونها با عنوان «ظهور سیاره میمونها / Rise of the Planet of Apes» را بالا میبرد. «طلوع سیاره میمونها» با ادامه دادن و پیش بردن خط داستانی قبلی، پایان شتابزده فیلم سال ۲۰۱۱ را از یک نقطه پایان خام دستانه به یک وقفه (pause) تبدیل میکند. این قسمت از مجموعه سیاره میمونها به آهستگی رویدادهای داستان را به نقطه ای مشترک با فیلم «سیاره میمونها / Planet of the Apes»ی سال ۱۹۶۸ نزدیک میکند و در عین حال هویت منحصر به فرد خود را نیز حفظ میکند. از هر نظر که نگاه کنیم این فیلم یک سر و گردن بالاتر از «ظهور سیاره میمونها» است.
روایت فیلم همچون یک تراژدی شکسپیری شکل گرفته است؛ فیلم هرگز زمان زیادی را صرف گفتن این که "ژولیوس سِزار / Julius Caesar" (بنا بر دلایل مشخص) یک الهام است، نمیکند. همچون دیگر نسخه های سیاره میمونها داستان این فیلم نیز رنگ و لعاب تمثیلی دارد، ولی هیچ اثری از موعظه یا بیسلیقگی در آن دیده نمیشود. پیام این فیلم درباره مخرب بودن نفرت نژادی کاملاً زنده و مشخص است. و بر خلاف «ظهور سیاره میمونها» که نتوانسته بود شخصیتهای انسانی خود را به خوبی از آب در آورد، «طلوع سیاره میمونها» توضیحات بسیار بیشتری درباره شخصیت انسانها و میمونهای این اثر به بیننده میدهد.
«طلوع سیاره میمونها» در دوره ای نامشخص بعد از زمان به پایان رسیدن فیلم قبلی آغاز میشود. بشر به سبب یک ویروس و بی نظمی ناشی از آن جایگاه خود در رأس زنجیره غذایی دنیا را از دست داده است. سقوط تمدن [بشری] منجر به بروز جامعه ای چند پاره و ابتدایی شده است؛ گروهی از [انسانها] در سان فرانسیسکو به رهبری دو تن از بازماندهها، به نامهای دِریفوس (با بازی گَری اولدمَن) و مالکوم (با بازی جِیسون کِلارک) تلاش میکنند تا بخشی از آنچه از دست رفته است را برگردانند. فوری ترین هدف آنها تعمیر و راه اندازی شبکه انرژی است؛ البته برای این کار مجبورند به جنگلهای موار بروند جایی که میمونها تحت رهبری سِزار (با بازی اَندی سِرکیس) روز به روز پیشرفت بیشتری میکنند. سِزار سخن گفتن را آموخته است (مهارتی که خیلی زود بقیه نیز در آن استاد میشوند). انسانها و میمونها با هم برخورد میکنند. در حالی که عناصر میانه روی هر دو گونه (میمونها و انسانها) سعی میکنند تا به توافقی برای انجام همکاریهای دو جانبه و جلوگیری از بروز یک جنگ برسند، عناصر تندروتر، تنها یک چیز میخواهند: نابودی رقیبان.
تماشای یک فیلم پرخرج تابستانی که بیشتر به نقل یک داستان علاقمند است تا به پر کردن صفحه نمایش با انفجارها و کشتن ذهن با یک صحنه احمقانه، لذتبخش است. این بدان معنا نیست که «طلوع سیاره میمونها» فاقد استعداد و جذابیت بصری است. در واقع، این فیلم برخی از بهترین جلوه های ویژه فیلمهای اخیر را نمایش میدهد. بیننده حتی برای یک لحظه هم شک نمیکند که میمونها واقعی هستند. کارگردان مَت ریوز (سازنده "کِلاورفیلد / Cloverfield") دائماً دوربین را به حرکت در میآورد، اما نه آن قدر زیاد که باعث تهوع شود. او به شات های طولانی و وسیع علاقمند است و هر از گاهی نیز از دورنماهای غیرمعمول استفاده میکند. این، به طلوع سیاره میمونها اجازه میدهد تا تصویری تازه و زنده را به نمایش بگذارد؛ این فیلم شباهتی به سایر فیلمهای پرخرج تابستانی ندارد.
چند کلامی هم باید درباره نقش اَندی سِرکیس نوشت. بازیگر قدر ناشناختهای که با زندگی بخشیدن به شخصیتهای به یادماندنی زیادی از جمله "گالوم / Gollum" و "کینگ کُنگ / King Kong" شایسته دریافت سهم زیادی از اعتبار ناشی از تبدیل سِزار به یکی از باورپذیرترین شخصیتهای طلوع سیاره میمونها است. سِزار یک آفرینش قابل توجه است- ترکیبی از بازی انسانی و تخیل رایانه ای. لازم به ذکر است که این تکرار شخصیت ناشی از سایه طولانی بازی "رودی مَک داوِل" است که ایفای نقش سِزار در دو فیلم سیاره میمونهای دهه ۱۹۷۰ (فتح و نبرد / Conquest and Battle) را بر عهده داشت. میتوان ادعا کرد که سِرکیس به خاطر نقش آفرینیاش در این فیلم، سزاوار کاندید شدن برای بهترین بازیگر جایزه اسکار است، اما اهمیت کلی وی در فیلمهای این ژانر از آغاز قرن حاضر انکارناشدنی است و بی شک او لایق دریافت چندین اسکار ویژه است.
در ۱۵ دقیقه آغازین فیلم هیچ انسانی در فیلم طلوع سیاره میمونها دیده نمیشود. صحنه های ابتدایی فیلم روی تثبیت شخصیت میمونها و جامعهشان تمرکز میکنند. علاوه بر سِزار برخی شخصیتهای کلیدی میمونها عبارتند از موریسِ اورانگوتان؛ پسر بالغ سِزار، چشم آبیها و کوبای گوشت تلخ. مالکوم و هم وطنانش نماینده انسانها هستند: اِلی (با بازی کِری راسل)، اَلکساندر (با بازی کودی اسمیت مَک فی) و کاروِر (کِرک آسِوِدو). سازندگان فیلم از روی احتیاط برای هر انسان صحنه ای طراحی کردهاند که عمق و پهنای یک شخصیت تک بعدی را نشان میدهد. مثلاً در مورد شخصیت دِریفوس گَری اولدمَن، لحظه تلخی وجود دارد که در آن رایانهاش برای نخستین بار بعد از آخرالزمان به زندگی بر میگردد و او میتواند عکسهای خانواده مردهاش را ببیند.
طلوع سیاره میمونها، اکشن هم دارد- در فیلم یک صحنه نبرد طولانی وجود دارد که حدود ۲۰% زمان فیلم را به خود اختصاص میدهد- اما این بیشتر راجع به ساخته شدن دنیا و داستان گویی است تا درباره ترکیب کوکتلهای آدرنالین و تستوسترون (کنایه از هیجان انگیز بودن). این فصل از فیلم به طریقی رضایتبخش به پایان میرسد و نوید ساخت نسخه ای دیگر را به بیننده میدهد. شاید از همه مهمتر این باشد که طلوع سیاره میمونها نخستین فیلم از مجموعه سیاره میمونها است که در ۴۵ سال اخیر ساخته شده است و همپایه اولین فیلم از این سری، ارزش تمجید از ذائقه داستان گویی و مهارت فیلمبرداری را دارد.
اختصاصی نقد فارسی
مترجم: محمدرضا سیلاوی
منبع:سایت نقد فارسیمنتقد: تیم رابی (تلگراف) - امتیاز ۸ از ۱۰ (۴ از ۵)
وقتی در آخر قسمت قبلی بازسازی جدید «سیارهی میمونها» یعنی «ظهور سیارهی میمونها» محصول ۲۰۱۱ دنیای میمون ها یعنی همان زمین را ترک کردیم، روابط میان انسان ها و خویشاوندان میمونی ما بیش از آن صدمه دیده بود که بشود تصور ترمیم آن را کرد. طی سالهایی که از پی آمده اند این روابط تنها رو به وخامت بیشتری گذاشته اند. بیشتر انسان ها به وسیله ی یک بیماری بدخیم که تنها ۱ نفر از هر ۵۰۰ نفر از نژاد ما در برابر آن مصون است، از صحنه ی روزگار پاک شده اند. زندگی دسته های بازماندگان به تار مویی بسته است و منابع آنها همگی رو به اتمام هستند.
میمون ها از طرف دیگر زندگی نسبتاً خوبی دارند. آنها که فرمانروایی دنیای وحش را برعهده دارند مشغول به وجود آوردن زبانی پیچیده از طریق نشانه ها و کلام هستند. خیلی هایشان انگلیسی ابتدایی را می فهمند. اعضای اولیه ی جامعه به اینجا رسیده اند. آنها از زمان آن الگوهای نشان داده شده در فیلم «۲۰۰۱: یک اودیسهی فضایی» که استخوان در هوا پرتاب می کردند بسیار پیشرفت کرده اند. آنها به شیوه ای فصیح و شاید دارای غرش های بسیار، درباره ی جایگاه خود در نظام جهان جدید بحث می کنند و این مسئله می تواند به اعضای مجلس اعیان بریتانیا اندک چیزهایی بیاموزد.
تنها عاملی که مانع این می شود که آنها کنترل کل جهان را به دست بگیرند توانایی مصرانه ی نوع بشر برای مقاومت در برابر منقرض شدن به هر وسیله ی لازمه ی ممکن است که آنطور که در اینجا مطرح شده به معنی آماده شدن برای جنگیدن است. در حالیکه فیلم قبلی متصور هشیاری رو به رشد میمون ها برای شورش بود، فیلم حاضر ما را به جنگ گوریل ها بر علیه مبارزین چریکی وارد می کند، نوعی نزاع که برنده ی مشخصی ندارد و در آن هرگز مجبور نیستیم طرف یکی از گروه ها را بگیریم.
ما در میانه ی طرفین جای خود را انتخاب می کنیم. در جبهه ی میمون ها، رهبر آنها سزار (اندی سرکیس) نامگذاری به شدت مناسبی دارد و متوجه می شود رقیب ترشرو و بدنام شده ای به نام کوبا (توبی کبل) در تلاش های او برای برقراری حاکمیت با ثبات اختلال ایجاد می کند و می خواهد برای همیشه از شر قوم و خویش های بدوی و مورد تنفر خود خلاص شود. در میان انسان ها بحران بر سر سوخت باعث می شود معمار سابق مالکوم (جیسون کلارک) وارد قلمرو میمون ها خارج از سن فرانسیسکو بشود که آنجا یک سد تولید برق به وسیله ی آب وجود دارد که احیا شده و آخرین امید جامعه ی او برای تولید مجدد برق است. آتش بس هشیارانه ای برقرار می شود، به این شرط که او و همراهانش اسلحه های خود را تحویل بدهند و آنها هم با میل خود اینکار را می کنند. اما در جایی که این سلاح ها از آن آمده اند، سلاح های بسیار بیشتری وجود دارد، در سنگرگاه مرکز شهر که رهبر جنبش مقاومت دریفوس (گری اولدمن) فرماندهی را بر عهده دارد.
صلح به دفعات متعدد تنها به حرکت کوچک انگشت کشیدن ماشه بستگی دارد. فیلم مؤکداً اثری است که پیامی درباره ی قانون کنترل اسلحه در خود دارد. یک صحنه ی امیدوار کننده میان پسر مالکوم (کودی اسمیت مکفی) و موریس، اورانگوتان بورنئویی فیلم قبی وجود دارد که آنها یک روز صبح با همدیگر یک رمان تصویری را ورق می زنند. اما خوش بینی و روابط خوب میان دو نژاد در این لحظه با برشی به صحنه ی آزمایش اسلحه ها در شهر، که در نسخه ی سه بعدی مستقیماً به سمت چشم ما نشانه می رود انگار به شکلی بدشگون شلیک شده است، از ذهن پاک می شود. این یکی از ظریف ترین لحظات فیلم نیست اما منظور خود را می رساند. کمتر ممکن است به جای جمله ی "دستهای مرده ی سرد" از «چارلتون هستون» یاد جمله ی "پنجه هات رو از روی من بردار" از او بیفتید.
از نقطه نظر طراحی و جلوه های ویژه فیلم با تکیه بر آنچه در فیلم قبلی به دست آمد، ساختاری فوق العاده پیدا کرده است. طراحی صحنه ی اردوگاه میمون ها و دژ انسان ها هر دو به شکلی خیره کننده باورپذیر هستند. نشانه های جغرافیایی مرکز شهر متروکه ی سن فرانسیسکو که از خزه پوشیده شده اند، این محیط را به جنگل شهری فیلم «من افسانه هستم» محصول ۲۰۰۷ شبیه می کنند که نمونه مشابه درجه بالایی است. وقتی همه چیز در هم می شکند و آشفته می شود، کارگردان فیلم «مت ریوز» (سازنده ی «کلاورفیلد» و «بگذار وارد شوم/Let Me In») و گروه اش فضا را تیره، جهنم وار و به هم ریخته نشان می دهد. یک پانوراما (نمای ۳۶۰ درجه) نمایشی فوق العاده از خشونت های موقع شب وجود دارد که در آن کوبا کنترل یک برجک تانک در حال چرخش را به دست می آورد و دوربین آن را در چند چرخش ۳۶۰ درجه دنبال می کند و همه نوع صدا و آشوبی را در خود ثبت می کند.
در سراسر فیلم اثر صبوری و هشیاری دیده می شود، همینطور مشغولیت به ایده هایی درباره ی دیپلماسی، بازداری از راه ارعاب و تهدید، قانون و رهبری. گرچه فیلم گاهی در مرز نمایش حماقت میمون های عصبانی پیش می رود، اما در کلیت خود به شیوه ای تأثیرگذار غیر ابلهانه است. جلوه های هنرمندانه به کنار، حتی یکبار هم به نظر نمی رسد که ریوز صحنه ای را تنها به خاطر اینکه نشان بدهد جلوه های ویژه چه خوب انجام شده اند، طراحی کرده باشد. این نقص معمولی است که حتی در لذت بخش ترین فیلم های رقیب همین تابستان هم دیده می شود.
جلوه های ویژه ی فیلم مجدداً در گروه وتای «پیتر جکسون» تحت نظارت «جو لتری» و «دن لمون» صورت گرفته است و خصوصیت فوق العاده ی موشن کپچر بی نظیر فیلم برای بافت احساسی فیلم هم به شدت ضروری و مهم است. این جلوه ها برای شخصیت ها چیزی بیش از یک منظره ی تماشایی فراهم می کنند و از طرف دیگر این شخصیت ها هستند که کاری می کنند تماشای این جلوه ها ارزش کنونی را داشته باشد. مشخص می شود که ریوز با کارآیی روز افزونش دقیقاً همان کسی بود که باید تولید این مجموعه را بر عهده می گرفت، و این تنها به دلیل اینکه فیلم ها کاملاً آراسته و پیراسته هستند، نیست. ما به دنبال آلودگی و تیرگی و ناامیدی هستیم.
اختصاصی نقد فارسی
مترجم: الهام بای
منبع:سایت نقد فارسی