درست است که جیمز باند جدید معمولاً
از وسایل محیرالعقول استفاده نمیکند، اما ابزار و اسلحهی فانتزی
در اسکایفال با حضور یکی از اتومبیلهای قدیمی باند وارد شده و دوباره
ترکیبی از سنت و مدرنیته شکل گرفته و به این ترتیب میانهروی این جاسوس
قدیمی به اوج خودش رسیده ...
در آخرین مأموریت جیمز باند، او موفق نمیشود وظیفهاش را بهدرستی انجام بدهد و از پلی مرتفع به درون رودخانهای سقوط میکند. در دورانی که او از انگلستان دور است خطری جدی که از طریق هک شدن سیستم اطلاعاتی MI۶ پیش آمده، ام و کل سازمان را تهدید میکند…
اسکایفال هوشمندانه در زمان مناسب و در جای مناسب عرضه شده و به همین دلیل توانسته چنین از پلههای موفقیت بالا برود و دل تماشاگران و منتقدان را یکجا به دست بیاورد. پس از انقلابی که با کازینو رویال در این مجموعه روی داد و یکی از قلههای این فیلمها (و به نظر نگارنده مرتفعترین قله) شکل گرفت، راه برای ادامهی مسیر بسیار مشکل شده بود؛ کمااینکه به شکستی چون ذرهای آرامش/ کوانتوم تسکین منجر شد. جیمز باند در کازینو رویال برای اولین بار پس از در خدمت سازمان مخفی ملکه (و به احتمال زیاد آخرین بار) عاشق شد، در درگیریها و تعقیبوگریزها بدون دخالت زیاد جلوههای ویژهی کامپیوتری وارد میدان شد و شمایلی ورزیده از خود نشان داد. دیگر هیچ نشانی از ابزار و ادوات محیرالعقول هم در فیلم نبود و جیمز باند در هنگامهی سکانسهای اکشن فرق زیادی با جیسن بورن نداشت. به این ترتیب کازینو رویال تقریباً تمام انگارهها و نشانههای قدیمی و فانتزی پیشین را از چهرهی جیمز باند زدود و با موفقیت او را برای قرن ۲۱ بازتعریف کرد. اما تجربه ثابت کرد که نمونهی نادری چون کازینو رویال فقط یک بار میتواند به وجود بیاید. ادامهی همان دستمایههای عاطفی و رویکرد به سکانسهای اکشن در ذرهای آرامش به از بین رفتن هویت جیمز باند و نزدیک شدن او به یک «اکشن هیرو»ی معمولی هالیوودی انجامید.هوشمندی سازندگان اسکایفال اینجاست که توانستهاند در این آخرین جیمز باند به ترکیبی متوازن از هر دو جنبهی جیمز باند (پس و پیش از کازینو رویال) برسند. در اینجا هنوز هم باند شخصاً درگیر زدوخوردها میشود اما اجرای این سکانسهای حالتی فانتزی دارد؛ یا در نمای دور و پشت شاخوبرگ درختها به وقوع میپیوندد. رنگی از واقعیتگریزی به همهی صحنههای اکشن فیلم زده شده که میتواند یکی از امتیازهای مهم فیلم برای جلب هر دو طیف طرفدار این مجموعه تلقی شود. بهترین نمونه هم درگیری در یک برج تجاری در شانگهای است که اوج هنرمندی سام مندز و راجر دیکینز در کار با رنگ و نور است.
درست است که جیمز باند جدید معمولاً از وسایل محیرالعقول استفاده نمیکند، اما ابزار و اسلحهی فانتزی در اسکایفال با حضور یکی از اتومبیلهای قدیمی باند وارد شده و دوباره ترکیبی از سنت و مدرنیته شکل گرفته و به این ترتیب میانهروی این جاسوس قدیمی به اوج خودش رسیده. بجز حضور آن اتومبیل قدیمی که با مسلسلهایی که در آن کار گذاشته شده، نماد آشکاری از سنت قدیمی این مجموعه است، کیفیت سکانسهای اکشن هم با واقعیتهای جاری همخوانی ندارد و این میتواند برای طرفداران جیمز باند کازینو رویال به یک سرخوردگی بزرگ تبدیل شود.
نمونهها زیادند: باند میتواند در
اعماق زیاد یک دریاچهی یخزده بدون آنکه منجمد شود یا سرش از فشار زیاد
آب متلاشی شود به زدوخورد بپردازد؛ در بالای برج در شانگهای افراد در
فاصلهای اندک هم نمیتوانند یکدیگر را ببینند؛ باند موقع تیراندازی به
شخصیت منفی که دارد از نردبان بالا میرود کار سختتر را انجام میدهد و به
پلههای نردبان شلیک میکند؛ کیو میتواند رد آدمها را در تونلهای عمیق
زیرزمینی هم بگیرد و…
اما
میانهروی و اعتدال کلی فیلم در زمینهی ارتباط باند با جنس مخالف کاملاً
از بین رفته و دیگر هیچ اثری از باند عاشقپیشهی کازینو رویال نیست. باند
جدید درست مثل اسلاف قدیمیاش به زنها به چشم یک وسیله برای به دست آوردن
اطلاعات و پیش بردن هدفهایش نگاه میکند. فقدان هستهی عاطفی در باند جدید
برای آنها که کازینو رویال را دیدهاند میتواند به عنوان بزرگترین
نقطهضعف تلقی شود. به دلیل همین رویکرد است که صحنهی کشته شدن یکی از
زنهای مرتبط با باند بدون آنکه هیچ تأثیر عاطفی خاصی داشته باشد (بر خلاف
آنچه سازندگان فیلم در نظر داشتهاند) برگزار میشود. اینجاست که
سازندگان فیلم یک برگ برنده رو میکنند و ارتباط عاشقانهی باند با جنس
مخالف را با رابطهی بهخوبی پرداختشدهی او با رییساش، ام، جایگزین
میکنند. رابطهی مادرانهی ام با باند و سیلوا و رقابت این دو مرد با هم
برای به دست آوردن مهربانی و توجه ام، بهترین پیرنگ داستانی فیلم است.
اصلاً انگیزه و نیروی محرک بدمن اصلی فیلم (با بازی فوقالعادهی خاویر
باردم) انتقامجویی از ام و وادار کردن او به پشیمانی است. به این ترتیب،
شخصیترین و سرراستترین انگیزهها برای یک بدمن در مجموعه فیلمهای باند
در اسکایفال محقق شده است. این رویکرد شخصی و خلوت در سراسر فیلم تنیده
شده و شخصیت خود باند هم با تکیه بر همین روند، پرداخته شده است. این اولین
بار است که با پیشینه و محل تولد و اطلاعات شناسنامهای باند روبهرو می
شویم. یک اولین دیگر هم در اسکایفال وجود دارد و آن یک جلسهی رسمی دادگاه
و دفاع مقامهای بالادستی باند از فعالیتهای او و کل فعالیتهای سازمان
اطلاعاتی مخفی بریتانیاست. در این دادگاه، به شکلی غافلگیرکننده، فلسفهی
وجودی این سازمان زیر سؤال میرود و البته اندکی بعد از تمام اتهامها مبرا
میشود. به این شکل سازندگان فیلم موفق شدهاند جیمز باندی مرکب از سنت و
مدرنیته معرفی کنند که آن قدر باهویت است که میتواند در آینده بار این
مجموعه را به دوش بکشد.
ارجاعها و تأثیرهای فیلم به/ از دیگر فیلمها یکی از بحثهای شیرینی است
که اصلاً نمیشود ازش گذشت. جیمز باند جدید مطابق با همان رویکرد سنتی
فانتزیگونهاش نشانههایی از یک ابرقهرمان بروز میدهد: از نحوهی خارج
کردن تکههای گلوله از بدنش (که شمایلی فراانسانی به او میدهد) بگیرید تا
ایستادنش بر بام مرتفعی در شهر (همراه با تأکید مانیپنی به او که میگوید:
نمیدانستم میتوانی بیایی این بالا) که یادآور اسپایدرمن و بتمن و
امثالهم است. ورود باند به محل جدید سازمان MI۶ یادآور ورود شخصیت
اصلی مردان سیاهپوش (بری ساننفلد، ۱۹۹۷) به سازمان مخفی مربوطه است.
صحنهی ورود به جزیرهی قلعهوار سیلوا هم یادآور صحنههای آخرالزمانی
مشابه در تلقین (کریستوفر نولان، ۲۰۱۲) است. ارجاعهای فیلم بیشتر به آثار
پیشین همین مجموعه بازمیگردد: از تکه انداختن به خودکار انفجاری که
در چشمطلایی (مارتین کمپبل، ۱۹۹۵) استفاده شده بگیرید تا گسترش پیرنگ اسیر
شدن ام به دست شخصیت منفی که پیش از این در دنیا کافی نیست (مایکل آپتد،
۱۹۹۹) هم دیده شده بود.
درست
است که اسکایفال به ترکیبی متعادل از «قدیم» و «جدید» رسیده اما در نگاه
کلی متمایل به سنت است و به همین دلیل طرفداران سنتی و قدیمی جیمز باند تا
این حد از آن استقبال کردهاند. شاید فشردهترین و موجزترین شکلی که از
سنت در فیلم وجود دارد آن چاقویی باشد که در اواخر فیلم پشت سیلوا (به
عنوان نماد مدرنیته و کسی که با احاطهی نبوغآمیزش بر کامپوتر و هکینگ کل
سازمان جاسوسی انگلستان را در خطر نابودی قرار داده) مینشیند. به همین
دلیل این جیمز باند جدید قادر نیست رضایت تماموکمال طرفداران جیمز باند
متفاوت و یگانهی کازینو رویال را کسب کند. نمیشود انتظار زیادی هم داشت؛
مگر جیمز باند چند بار میتواند عاشق شود و تا کی میتواند بدون استفاده از
آن ابزار فانتزی و محیرالعقول کارش را راه بیندازد؟ (امتیاز: ۷ از ۱۰)